سوينسوين، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره

ناز ببه

چیدن اتاق

سلام عزیزم چند روز بود کلا مشغول کارای دیگه و عمل مامان جونت بودم با باباییت اتاقارو عوض کردیم تا واسه تخت و کمدت جا باز کنیم و با کلی مشقت پسر عمو امیر با باباییت تخت و کمدتو اوردیم و چیدیم خیلی خوشمل شده دوتایی هی میریم اتاقتو نگاه میکنیم فقط جای تو خالیه تا بیای عشق من عروسکاتو دونه دونه چیدم برات و یه عالمه برنامه دیگه هم برات دارم خانمم ...
23 تير 1392

لگدهای باورنکردنی

سلام دخملیه گلم زورت زیاد شده و شیطون شدی یکجا بند نمیشی اصلا کلا تو شکمم یا میچرخی یا غلط میزنی یا لگد و ویشگون الان 24 هفتته دخملم دیگه به اومدنت داری نزدیک میشی و من کم صبر تر وسنگین تر با یه شکم قلمبه که دیشب باباجونت که تو اسکایپ دیدا گفت شاید دو قلویی گفتم نه یکی یه دونست شبا وقتی باباییت لمست میکنه چنن لگدهایی نثار میکنی و بابات کیفف میکنه میگ نی نیه گل خودمه ، دخمله خودمه به هیچکس نمیدمش و باهات حرف میزنه . پریروز رفتیم با باباییت برات سرویس خواب گرفتیم صولتیه خوشگله شب و روز دارم فکر میکنم اتاقتو چطور بچینم برات
11 تير 1392

عمه و نینی

سلام عزیزم دو هفته بود که عمه سحرت خونمون مهمون بود و همش بیرون بودیم و برای وقت دکترم هم با هم رفتیم و خانم دکتر عمه خانمتم ویزیت کرد و گفن مشکلی نداره و عمه جونت هم احتمال میداد باردار باشه تا اینکه چهارشنبه صبح بر حسب تصادف و ناباوری عمه جونت بیبی چکش مثبت شد کلی هیجان زده شد و شک داشت عصری بردمش پیش خانم دکتر و بعد آزمایش قضیه حتمی شد گلم و مامانیت خبرشو به اقا سعید داد که اقا سعید هم بدجوری خوشحال شد به به تا باشه خبر خوش باشه یه دوست خوب برات تو راهه خانمم قدمت خیره گلم زود بیا تو زندگیمون عزیزم ...
3 تير 1392

اولین لگدت

یه مدت بود بابایی هر چی لمست می کرد نمی تونست لگداتو حس کنه تا به امروز که نیمه شعبانه دخترکم ، صبح که بیدار شدم باباییت کنارم بود که تو داشتی بشدت ورجه وورجه میکردی که به باباییت گفتم دستشو بزاره روی شکمم و بابا لمست کرد و برای اولین بار تونست تکوناتو احساس کنه و اونقدر خوشخال شد که نگو و یه خنده از ته دل روی چهرش اومد و با هم درباره احساسش حرف زدیم که یه موجود زنده جدید داره میاد تو زندگیمون حالا دیگه بابا بیشتر از قبل برا اومدنت لحظه شماری میکنه البته منم همینطور قربونت برم ...
3 تير 1392

برای دخترم ....

  دختر که باشی می دونی اولین عشق زندگیت پدرته دختر که باشی میدونی محکم ترین پناهگاه دنیا آغوش گرم پدرته دختر که باشی میدونی مردانه ترین دستی که میتونی تو دستات بگیری و بعدش دیگه از هیچی نترسی دستای مهربون و گرم پدرته ..... دختر که باشی میدونی همه دنیا پدرته .... دختر که باشی میدونی هر جای دنیا که باشی چه کنارت باشه چه نباشه قویترین فرشته نگهبان زندگیت پدرته.. دخترم همیشه بابایی رو بیشتر از من دوست داشته باش   برای دختر گلم و بهترین بابای دنیا آرش عزیزم الهی من فدای دوتاتون بشم ...
3 تير 1392

میوهههههههههههههههههههههههههه

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام خانمم نمی دونم این ویار من به میوه کی کمتر میشه کیلو کیلو میوست که در عرض چند ثانیه تو دهن مامانی گم میشه آلوچه و زردآلو و گیلاس و آلبالو در عرض چند ثانیه و طالبی و چزیای دیگه تو یکبار و بستنی ترش میوه ای روزی یک عدد اوه مای گاد بابایی بیچارت ویلون میوه فروشی ها شده اوه اوه دلم بازم میوه خواست من رفتم میوه بخورم بشه نوش جونم بیاد بشه گوشت و خونت ناناسم ...
31 خرداد 1392

جشن ایران

دیشب نتایج اتخابات ریاست جمهوری رو اعلام کردن و کاندیدای منتحب منو باباییت رئیس جمهور شد گلکم دیروز منو بابایی و عمه سحرت باهم رفتیم شیخ تپه واسه جشن گرفتن تو ستاد البته بیشتر تماشا مردم واقعا خوشحال بودن جات خالی عزیزم فشفشه و رقص و شادی همه جا بود امیدوارم این شروعی جدید برای کشور عزیزم باشه کشوری که قراره تو هم بیای و باهامون توش زندگی کنی کشوری که بجای ناامیدی امید توی چشمای جووناش و مردمش و تو ، عزیزم موج بزنه ...
26 خرداد 1392

خاطرات بد

عزیزم گلم دیشب نشسته بودم که دلم بدجور هوای دیدنت رو کرد رفتم عکسای MRI رو آوردم تا یکم نگات کنم دستات پاهات همه چیت معلوم بود گلم چشمات و دهنت رو هم دیدم که یهو یاد خاطرات بدی که اتفاق افتاده بود افتادم اینکه تو هفته 15 بعد آزمایش غربالگری خانم دکتر بهم گفت احتمالا نینیت مشکل داره و دل منو بابا خیلی شکست و من 5 روز رفتم تبریز پیش مامان جونی و با هم رفتیم دکتر و سونوگرافی تا از سلامتیت مطمئن بشیم و اون شبای بد که تا صبح از نگرانی خوابم نمیبرد و اینکه تو اون سونوگرافی هردو دستت تو دهنت بود و داشتی انگشتاتو میک میزدی و دکتر گفت این نی نیه شما چقده گرسنشه هر دو دستشو کرده تو دهنش و مامانجونت با خنده گفت به باباش رفته و اینکه همه نگران ب...
23 خرداد 1392

برات مینویسم

خوشگلم گلم نینیه نازم دارم الان بهت فکر میکنم و برات مینویسم قربونت برم بس که نقلی و کوچولویی تا چند روز پیش کسی متوجه نمی شد که حاملم دو سه روزه عمه سحرت خونه ما مهمونه و برا خودش یه مانتوی سبز خنک خریده که من ازش کش رفتم چون خیلی راحت و خوش رنگ بود با این مانتو تو خیلی خود نمایی می کنی گلم طوری که همه با یه حیرتی بهم نگاه میکنن که این شکم تا دیروز کجا بود ؟ ...
22 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناز ببه می باشد