سوينسوين، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره

ناز ببه

خاطره زايمان بخش دوم

1393/2/23 23:29
نویسنده : ستاره
335 بازدید
اشتراک گذاری

بعد مدتها دوباره اومدم

بله ساعتها درد كشيدم تا دكتر با حدود دوازده نفر انترن اومد تو بخش و منو ديد گفت اين دردش شروع شده ببرينش معاينه حالا نگو صف معاينه رو با اون وضع هي تو سالن قدم رو ميزدم تا يكي از انترنها اومد و بالاخره نوبت من رسيد بعد حالا با اون وضع بهم مي گفت از چهارتا پله برو بالا و نگاه كرد گفت ٥   سانت دهانه رحمت باز شده و يه خانمي اومد منو از پله ها برد طبقه پايين بخش زايمان چون اسانسور خراب بود 

بردنم اتاق زايمان و دوباره معاينه شدم و گفتن برو اتاق درد يه عالمه خانم اونجا داشتن درد زايمان ميكشيدن از يه نفر موبايل گرفتم به باباييت زنگ زدم گفتم قضيه چيه و گفتم بياد بيمارستان و وسايلاتو بياره و به انا و مامان جونيت بگه بيان و رفتم رو تخت

چه دردهاي وحشتناكي خداي من انگار كمرم نصف ميشد به يكي از انترنها كه تبريزي بود گفتم تورو خدا به خانم دكتر گل محمدلو بگين من اينجام من كلستاز دارم شايد نتونم طبيعي زايمان كنم بدليل وضعيت بدنم هم نمي تونم چون خانم دكتر رييس بخش بود

بالاخره اون دختره رفت و به خانم دكتر كه تو اتاق عمل بود خبر داد البته ساعت ديگه ١٢ بود و من ٨ سانت فول بودم 

خانم دكتر با عجله گفته بود اون نميتونه طبيعي زايمان كنه بيارينش اتاق عمل ولي اتاق عمل پر بود و من تو نوبت دردها ديگه فاصله نداشتن و واقعا غير قابل تحمل كه برام اكسيژن اوردن تا دردها كمتر بشه ولي اتاق عمل خاي شده بود پس بهم سوند وصل كردن و به زور شلوارمو پام كردن و مجبورم كردن جمعا ده قدم راه رو بشينم رو ولچر با اون دردها نشستن و پاشدن شكنجه بود بردنم در اتاق عمل و پيادم كردن و رفتم سالن اتاق عمل عينكمو گرفتن و بردنم تو دراز كشيدم گفتن شلوارتو در بيار گفتم من از درد نمي تونم تكون بخورم يه خانمي لطف كرد كمكم كرد كه يكي اومد تو گفت يك تفر بچش داره خفه ميشه نوبتتو ميدي اول اونو عمل كنيم؟ گفتم اين سوال نداره اون واجبتره و دوباره بپوش و با اون درد بلند شدم و برگشتم اتاق درد 

الان ديگه ١٠ سانت فول بودم ولي لگنم باز نميشد نمي تونستم زايمان كنم تو از جات تكون نخورده بودي دردها واقعا شديد بودن و بعد نيم ساعت دوباره پروسه بالا تمرار شد ولي اينبار باباييت جلوي اتاق عمل منتظرم ديد منو كه با سوند تو دستم كه خوني بود ديد به دوتا سرم و اينكه سفيده سفيد بودم وحشت كرد اومد منو بوسيد  كه يهو بيمارسان ساكت شد و ما رو نگاه ميكردن

رفتم تو اتاق عمل و خانم دكتر تو سالن منتظر من بود به خنده سلام كرد و گفت من ميترسيم بچهرو به دنيا بيارم چون احتمال داشت ريه هاي بچه كامل نباشه ولي الان كهدرد زايمانت گرفته خيالم جمعه رفتم اتاق عمل دكتر بيهوشي اومد و بهم گفت تختو بگيرم تا بيحسم كنه واقعا كارش عالي بود دستش درد نكنه هيچي نفهميدم

ولي قبلش خانم دكتر يه بار ديگه معاينم كرد چون دوست داشتم طبيعي زايمان كنم ولي لگنم اصلا باز نشده بو و بخاطر بيماريم احتمال داشت تو خفه بشي پس عمل شروع شد

منكه اينقدر از اتاق عمل ميترسيدم هيچ ترسي نداشتم  عمل عالي بود هيچي نفهميدم دكتر بينوشي باهام شوخي ميكرد همشون خيلي خوب بودن تو كه به دنيا اومدي فقط يه صداي كوچولو دادي و اوردنت كه بيينمت كه كله پرمو فقط ديده ميشد اصلا هم گريه نميكردي ولي صورتتو ندييدم عمل كه تموم شد گذاشتنم روي يه تختو بردنم ريكاوري كه يه خانمي اومد شكممو فشار داد بعد بردنم بيرون تورو داده بودن باباييت برده بود ولب انا پشت در بود خودشو رسونده بود اونو كه ديدم خوشحال شدم دوتا اقا اومدن دنباله باباييت گشتن از تخت بگيره كه نبود پس اون دوتا اقا منو با برانكارد گذاشتن بردن طبقه بالا تو بخش اين قسمتش از اتاق عمل ترسناكتر بود گفتم كه اسانسور خراب بود 

رفتم بخش انا جونت بهم اولين ديدارشو با تو تعريف ميكرد اينكه تو ملافه ها گم شده بودي و اول پاهاتو ديده بودن  خيلي هيجانزده بود ولي من نديدمت زردي داشتي و توي ٣٧ هفته و ٤ روز بدنيا اومده بودي بردنت تو دستگاه

همون لحظه مامانجون و باباجون اومدن و باباييت 

من دوروز بعد ديدمت باباجونت تو گوشت اذان گفت و من برا اولين بار ديدمت 

زيباترين چيز زندگيم الان تو بغلم بود  چقدر شيرين بودي و ناز با بابت نگاهت كرديم خدايا شكرت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناز ببه می باشد